عمو سهراب (داستان طنز)

♥●•لبخند عاشقانه•●♥
بــــی تــــــو . . . بهشت بره جهنـــم

 

سلام دختر خوشگلم منم بابایی!مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

-نمیشه!

چرا؟

-چون با عموسهراب رفتن تواطاق خواب طبقه بالا در رو هم روخودشون بستن!

سکوت

بابایی ما که عموسهراب نداریم!

-چرا داریم. الآن پیش مامانه.

ببین عزیزم.اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابااومده خونه!

-چشم بابا

چند دقیقه بعد

-بابا جون گفتم.

خوب چی شد؟

-هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومدبعد با عجله ازاطاق اومد بیرون همینطور که ازپله ها میدویدهول شد پاش سرخورد با کله اومدپایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه !!؟

خوب عمو سهراب چی؟

boy.a305: عمو سهراب ازپنجره پرید تویاستخر. ولی پریروز آب استخررو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوزهمونطور خوابیده!

استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم مگه شماره نیست؟0935****

-نه!

ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم..!

 

 

*نظر یادتون نره*


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ دو شنبه 17 شهريور 1392برچسب:عمو سهراب داستان طنز, ساعت 23:40 توسط محمد حسین
solid" height=46 width=147 classid=clsid:6BF52A52-394A-11D3-B153-00C04F79FAA6>

ساخت کد موزيک آنلاين